سقوط
مایکل دم در ایستاده بود و در فکرش میگفت:《چرا انقدر لفت داد پس؟》ناگهان صدایی
از داخل خانه شنید و گفت:《خب بالاخره اومدش.》دنیل در خانه را باز کرد و بیرون آمد.
مایکل که او را عصبانی دید،گفت:
《میدونم عصبانی هستی ولی به مادرت گفتم که دیگه با خیال راحت بیایی بیرون و مجبور نباشی چیزی رو ازش مخفی
کنی.》وقتی حرف مایکل تمام شد،دنیل با خشم او را ُهل داد و گفت:《نخیر تو به همه چیز گند زدی رفت پی کارش.》
مایکل بلند شد و گفت:《ولی من فکر کردم که...》دنیل حرفش را قطع کرد و گفت:《همیشه همینی فقط میگی فکر
کردم.》مایکل تا خواست حرفی بزند دنیل گفت:《از جلوی چشمم دور شو.》دنیل وارد خانه شد و در را بست. مایکل هم
از آنجا رفت. دنیل پیش خود گفت:《حالا از این به بعد باید مخفیانه کار کنم.》یکدفعه توجه دنیل به سایهای که پشت
در بود،جلب شد. دنیل گفت:《مگه نگفتم برو پی کارت؟》او سریع در را باز کرد اما هیچ کس دم در نبود. او تعجب کرد و
به داخل خانه رفت. جولیا در حال آماده کردن وسایل صبحانه بود که دنیل را دید. از داخل آشپزخانه او را صدا زد و گفت:
《پسرم بیا و یه چیزی بخور.》دنیل گفت:《ِاشتها ندارم مامان.》او به سمت اتاقش رفت. تلفن خانه زنگ خورد؛جولیا
جواب داد:《بله؟》صدایی نیامد. جولیا دوباره گفت:《بفرمائید.》اما باز هم جوابی نشنید. او تلفن را قطع کرد و به کارش
ادامه داد. دنیل در اتاقش را قفل کرد و به سمت تختش رفت. نشست و از زیر تختش چندین روزنامه سیاسی بیرون آورد.
پیش خود گفت:《امشب باید اینا رو پخش کنم؛ولی چجوری از خونه برم بیرون؟》جولیا صبحانه اش را که خورد،بلند
شد و آماده رفتن شد. دنیل جلوی تلویزیون آمد و نشست. جولیا دم در بود و داشت کفشهایش را میپوشید؛به دنیل گفت:
《من دارم میرم سر کار مراقب خودت باش.》دنیل جواب داد:《باشه مامان.》جولیا از خانه خارج شد و رفت. دنیل گفت:
《باید یه فکری برای اون روزنامهها کنم.》
حمله موشکی به منطقه سبز بغداد/ اصابت راکت به نزدیکی سفارت آمریکا